loading...

نود و هشت پاتوقی

دلنوشته های زیبا در وصف حضرت رقیه س گل نازدانه پدر رقیه رقیه نجیب ای مهتاب شب های الفت حسین ای مظلوم ترین فریاد خسته گل نازدانه پدر و انیس رنج های عمه رقیه ...

آخرین ارسال های انجمن
98patoghi بازدید : 82 دوشنبه 27 مهر 1394 زمان : 20:35 نظرات (0)

دلنوشته های زیبا در وصف حضرت رقیه (س) 

گل نازدانه پدر

رقیه ...رقیه نجیب ! ای مهتاب شب های الفت حسین ! ای مظلوم ترین فریاد خسته ! گلِ نازدانه پدر و انیس رنج های عمه !

رقیه... رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی کربلا ! دست های کوچکت هنوز بوی نوازش های پدر را می داد، و نگاه های معصوم و چشمان خسته ات، نور امید را به قلب عمه می تاباند.

رقیه... رقیه صبور ! بمان، که بی تو گلشن خزان دیده اهل بیت، دیگر بوی بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتی و فرشته زمینی، پس بمان که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد. 

**********************************

شمایل حضرت رقیه سلام الله ، شهادت حضرت رقیه ، دل نوشته های حضرت رقیه

زیر تازیانه در خرابه‏ های شام

که دیده است که جوجه کبوتری توفان‏ زده را تیر و کمان حواله کنند؟

آه، رقیه ! بال‏های سوخته را طاقت سنگ نیست. لب‏های تشنه ‏ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته ‏ات را آشنای تازیانه ‏ها کردند.

خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن می‏تواند کرد؟

فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه‏ های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏توانده شست. 

********************************** 

تو را چه بنامم
 
تو را چه بنامم، که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای. تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که بیش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی. پس سلام بر تو، روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی که به افلاک پر کشیدی. 

********************************** 

اندوهت را می‏گذاری و می‏روی

ثانیه‏ های محنت‏ بارت، صفحات خیالم را می‏ سوزاند.

بر کتیبه ‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.

ناله‏ های کودکی‏ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.

قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏ آورند و می‏گریند.

پنجره‏ ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏ کنند.

خارها، پاهای برهنه‏ ات را جگرریش می‏ کنند.

می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3658
  • کل نظرات : 179
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 139
  • آی پی امروز : 243
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 1,004
  • باردید دیروز : 170
  • گوگل امروز : 39
  • گوگل دیروز : 49
  • بازدید هفته : 1,174
  • بازدید ماه : 1,791
  • بازدید سال : 11,711
  • بازدید کلی : 7,340,067